سپس ماندن. عقب ماندن. بدنبال افتادن. دیری کردن. (منتهی الارب در لفظ تقاعس). تقاعس. تأخر. الیاء. صری. اساعه، یکساعت پس ماندن. اسرق عنهم، پس ماند از آنها. خدر، پس ماندن آهو از گله. طزع الجندی، پس ماند لشکری. (منتهی الارب). - پس ماندن از قافله یا از لشکر، عقب افتادن از آن. تلحّز. (منتهی الارب)
سپس ماندن. عقب ماندن. بدنبال افتادن. دیری کردن. (منتهی الارب در لفظ تقاعس). تَقاعس. تأخر. اِلیاء. صری. اِساعه، یکساعت پس ماندن. اسرق عنهم، پس ماند از آنها. خدر، پس ماندن آهو از گله. طَزَع الجندی، پس ماند لشکری. (منتهی الارب). - پس ماندن از قافله یا از لشکر، عقب افتادن از آن. تلحّز. (منتهی الارب)
به اصطلاح قماربازان ولایت همه نقد خود را در یک بار برداو نهادن چه وقتی که همه نقد خود را یک بار بر داومی نهند آن وقت لفظ گل به ضم کاف فارسی بر زبان میرانند، چنانچه قماربازان هند در چنین حالتی لفظ جهل به ضم جیم عربی مخلوطالتلفظ بها میگویند. (آنندراج)
به اصطلاح قماربازان ولایت همه نقد خود را در یک بار برداو نهادن چه وقتی که همه نقد خود را یک بار بر داومی نهند آن وقت لفظ گل به ضم کاف فارسی بر زبان میرانند، چنانچه قماربازان هند در چنین حالتی لفظ جهل به ضم جیم عربی مخلوطالتلفظ بها میگویند. (آنندراج)
خواندن درس. درس گرفتن. فراگرفتن درس. تلمذ کردن. شاگردی کردن. تعلم: ز حرف خطا چون نداریم ترس که از لوح نادیده خوانیم درس. نظامی. از او چون خواند بلبل درس فریاد دلش را برد غنچه کرد و پس داد. زلالی (از آنندراج)
خواندن درس. درس گرفتن. فراگرفتن درس. تلمذ کردن. شاگردی کردن. تعلم: ز حرف خطا چون نداریم ترس که از لوح نادیده خوانیم درس. نظامی. از او چون خواند بلبل درس فریاد دلش را برد غنچه کرد و پس داد. زلالی (از آنندراج)
دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن. پیش خواستن. بنزدیک خود خواستن. گفتن که نزدیک آید پیش. طلبیدن. احضار کردن. نزدیک طلبیدن: پر اندیشه دل گیو را پیش خواند وزآن خواب چندی سخنها براند. فردوسی. نهاد از بر نامه بر مهر خویش همانگه فرستاده را خواند پیش. فردوسی. فرستادۀ زال را پیش خواند ز هر گونه با او سخنها براند. فردوسی. نویسندۀ خامه را خواند پیش ز خاقان فراوان سخن راند پیش. فردوسی. که را گویم این درد و تیمار خویش که را خوانم اکنون بجای تو پیش. فردوسی. فرستادۀ شاه را پیش خواند فراوان سخن ها بخوبی براند. فردوسی. جهاندیده جاماسب را پیش خواند وز اختر فراوان سخنها براند. فردوسی. گسی کرد و بر گاه تنها بماند سیاوش و سودابه را پیش خواند. فردوسی. سپهدار پس گیو را پیش خواند همه گفتۀ شاه با او براند. فردوسی. سبک مرد بهرام را پیش خواند وزآن نامدارانش برتر نشاند. فردوسی. دبیر نویسنده را پیش خواند ز هر در سخنها فراوان براند. فردوسی. تهمتن زمانی به ره بر بماند زواره، فرامرز را پیش خواند. فردوسی. ازین کار او در شگفتی بماند جهاندیدگان را همه پیش خواند. فردوسی. ببست و نوشت از برش نام خویش فرستادگان را بخواندند پیش. فردوسی. بگفت این و بهرام را پیش خواند بسی داستان دلیران براند. فردوسی. ازآن جادویی در شگفتی بماند فرستاد و گستهم را پیش خواند. فردوسی. چو خسرو چنان دید بر پل بماند جهاندیده گستهم را پیش خواند. فردوسی. گرانمایه سیندخت را پیش خواند بسی خوب گفتار با وی براند. فردوسی. مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه که پیش تو آیم ز پیشم برانی. منوچهری. این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. (تاریخ بیهقی). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. (قصص الانبیاء ص 57). سپاه آرمیدند بر جای خویش همان شب مهان را بخواندند پیش. اسدی. چون سلطان فرود آمد پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه). نوازش کنانش ملک پیش خواند ملک وار بر کرسی زر نشاند. نظامی
دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن. پیش خواستن. بنزدیک خود خواستن. گفتن که نزدیک آید پیش. طلبیدن. احضار کردن. نزدیک طلبیدن: پر اندیشه دل گیو را پیش خواند وزآن خواب چندی سخنها براند. فردوسی. نهاد از بر نامه بر مهر خویش همانگه فرستاده را خواند پیش. فردوسی. فرستادۀ زال را پیش خواند ز هر گونه با او سخنها براند. فردوسی. نویسندۀ خامه را خواند پیش ز خاقان فراوان سخن راند پیش. فردوسی. که را گویم این درد و تیمار خویش که را خوانم اکنون بجای تو پیش. فردوسی. فرستادۀ شاه را پیش خواند فراوان سخن ها بخوبی براند. فردوسی. جهاندیده جاماسب را پیش خواند وز اختر فراوان سخنها براند. فردوسی. گسی کرد و بر گاه تنها بماند سیاوش و سودابه را پیش خواند. فردوسی. سپهدار پس گیو را پیش خواند همه گفتۀ شاه با او براند. فردوسی. سبک مرد بهرام را پیش خواند وزآن نامدارانش برتر نشاند. فردوسی. دبیر نویسنده را پیش خواند ز هر در سخنها فراوان براند. فردوسی. تهمتن زمانی به ره بر بماند زواره، فرامرز را پیش خواند. فردوسی. ازین کار او در شگفتی بماند جهاندیدگان را همه پیش خواند. فردوسی. ببست و نوشت از برش نام خویش فرستادگان را بخواندند پیش. فردوسی. بگفت این و بهرام را پیش خواند بسی داستان دلیران براند. فردوسی. ازآن جادویی در شگفتی بماند فرستاد و گستهم را پیش خواند. فردوسی. چو خسرو چنان دید بر پل بماند جهاندیده گستهم را پیش خواند. فردوسی. گرانمایه سیندخت را پیش خواند بسی خوب گفتار با وی براند. فردوسی. مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه که پیش تو آیم ز پیشم برانی. منوچهری. این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. (تاریخ بیهقی). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. (قصص الانبیاء ص 57). سپاه آرمیدند بر جای خویش همان شب مهان را بخواندند پیش. اسدی. چون سلطان فرود آمد پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه). نوازش کنانش ملک پیش خواند ملک وار بر کرسی زر نشاند. نظامی
باز خواندن دوباره خواندن، تغییر دادن کلامی را که بطور کنایه گفته شده و بجای آن کلامی دیگر آوردن، بر گرداندن و ابطلا جادویی که با خواندن ادعیه پدید آمده، نسبت دادن: (انتساب خویشتن را بکسی وا خوداندن)، اعتراض کردن
باز خواندن دوباره خواندن، تغییر دادن کلامی را که بطور کنایه گفته شده و بجای آن کلامی دیگر آوردن، بر گرداندن و ابطلا جادویی که با خواندن ادعیه پدید آمده، نسبت دادن: (انتساب خویشتن را بکسی وا خوداندن)، اعتراض کردن
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
چیز داده را گرفتن فراز گرفتن باز گرفتن واستدن استرداد: کتابش را پس گرفت، مکافات یافتن پاداش یافتن پاد افراه یافتن: از هر دست که بدهی پس میگیری. یا پی گرفتن بایع سلعه را از مشتری. متاع فروخته را از مشتری پس گرفتن وردبهای آن. یا پس گرفتن درس از طفل. درس خوانده را از طفل پرسیدن
پرسش بخواند. سلام بر او باد، السلام علیه: (خوارزمشاه) بخط خود چند سطر نوشت که فرزند بوبکر پرسش بخواند و بداند که ما را بخوارزم مهمانست) (راحه الصدور 388)
پرسش بخواند. سلام بر او باد، السلام علیه: (خوارزمشاه) بخط خود چند سطر نوشت که فرزند بوبکر پرسش بخواند و بداند که ما را بخوارزم مهمانست) (راحه الصدور 388)